انگار یه چیزی کم دارم.
من، ماه و ماهی گوش میکنم و باهاش آرام، آرام اشک میریزم. یه چیزی درست نیست، من هیچی نمیدانم، سرگردانم.
دلم یک صبح بهاری و جنگل های شمال را میخواد، از آن جنگل های ارمیا...
خودم هم نمیدانم الان مشکلم چیه و این بدترین درد است.
ماه و ماهی را قطع میکنم و آهنگ غمگین میزارم، حالا میتونم به تمام غم هایی که دارم و ندارم فکر کنم و گریه کنم.
ولی هنوز آن بیتِ ماه و ماهی در سرم میچرخد که میگوید: اندوه بزرگی است، زمانی که نباشی