خاطرات نوجوانی حلی که تصمیم دارد هیچوقت فراموششان نکند...
|
همه چیز تقصیر خودمه. خیلی وقت ها، آدم توی یه بزنگاه یه تصمیم اشتباه میگیره و اون خیلی عواقب بدی همراه خودش میاره.
با فکر کردن به کاری که کردم، کل وجودم رو سرما تسخیر میکنه. وقتی میخوام بنویسم که آروم تر بشم، و فشاری که رومه کمتر بشه، بعد چند جمله فقط لرز، و اشکه که میتونه احساساتم رو نشون بده. حالا من موندم و یک عالمه حسرت. حسرت برای برگشتن به ساعت پنج عصر بیست و پنج دی...
حالم بده، و میخوام دیگه هیچوقت توی این وبلاگ ننویسم!
خداحافظ هیچستان نوجوانی... :((