سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات نوجوانی حلی که تصمیم دارد هیچ‌وقت فراموش‌شان نکند...

«شب لیلة الرغائب است و من مثل تمام شب های مهم، با سردرگمی به رغبت فکر میکنم. به این فکر میکنم که چطور میشود آرزو را تبدیل به رغبت کرد، و چطور میشود دست خالی ام را از امشب پر کنم...! »

پ.ن: متأسفانه بشدت دارم حرص و فشار میخورم، از اینکه بعضیا چقد با بعضیا راحتن...! (منظور که اصلا ندارم، منظور چیه...!) اصلا اتفاق خاصی نیست که یکی خیلی عادی تعریف کنه لپ یکیو هروقت میبینه اونو میکشه...! به اسم صداش میکنه؟ خیلی عادیه! عادی تر از این اتفاقا وجود نداره اصلا! 

امشب فشار زیاد موجب این شده که آرزوهام(رغبت هام...) تبدیل به خواسته های کوچیک اما برای منننن مهمی بشن... 

خدایا شکرت که هردفعه این فشار رو با عارفه سهیم میشم، و با هم کلی حرص میخوریم... 

پ.ن: خانم دوستارییییی! من کتابمو میخوام عهههه! (سریالم که جمعه میاد، کتابمم که دست خانم دوستاریه، من الآن چی کار میتونم بکنم آخه؟؟؟) 

پ.ن: از اونجایی که اصلا اشاره خاص نداشتم، لازم به ذکره که دوست عزیزم نمیخواد کسی بفهمه باهاش دوستم...!(خواهش میکنم که متوجه نشه...)
#کرم_دارم! 


+ تــاریـخ یادداشت ثابت - چهارشنبه 03/10/13 ساعـت 11:29 عصر به قـلـم Helly | نظر