سرِ سنگینم را از روی بالشت تکان میدهم. چشمان نیمه بازم نور خورشید را که از میان پرده وارد اتاق شده است را نظاره مییکند. مدتی طول میکشد تا زمان فعلی ام را درک کنم. دستم را به این طرف و آن طرف تخت میبرم تا گوشی را پیدا کنم؛ دستم روی جسم سفت و مستطیل شکلی فرود می آید، خودش است. با چشمانی که حال تقریبا باز شده اند به ساعت گوشی زل میزنم. ساعت هشت است. دقیقا 15 ساعت خواب بودم. کم کم برایم روشن میشود. از دیروز عصر، وقتی که میان یک عالمه دستمال کاغذی بیهوش شده بودم، دیگر بیدار نشده بودم و حالا...!
اگر امروز یکشنبه نبود، امکان نداشت حتی با حال بد، در خانه بمانم و اجازه بدهم از اتفاقات یــــک روز در مدرسه جا بمانم، اما امروز یکشنبه است و من دلیل های خوبی برای نرفتن دارم.
شاید یکی از آن دلیل های موجه، این باشد که امروز امتحان زیست عزیز داریم و من کل دیروز را خواب بودم! دومین دلیل که موجه ترین دلیل است، این است که امروز کلاس قرآن داریم:| و من مگر مغز خر خورده ام که وقتی میتوانم با بهانه مریضی فعلا قرآن را بپیچانم، سرم را پایین بیاندازم و به مدرسه بروم؟ اگر سال های قبل بود و کلاس قرآن هایمان با خانم محمودی بود، به قطع یقین در خانه نمی ماندم و به مدرسه میرفتم اما...! مشکل این است که من هنوز تصمیم نگرفته ام بی احترامی خانم دربندی نسبت به خودم را چطور پاسخ بدهم و نیاز به تفکر بیشتری دارم. چطور می توانم در کلاس فردی حاضر بشوم که من را «مشکل دار» خطاب کرده و جلوی تمام بچه ها مدتی درباره من بد گفته است؟ چطور میتوانم تحمل کنم کسی بگوید«تو چون نمیتونی راحت بشینی و مدام با بقیه حرف میزنی و مشکل داری، میتونی تو کلاس من هرکاری دلت میخواد انجام بدی، اما بچه ها بقیه تون فقط به درس گوش بدید...!» چطور میتوانم تحمل کنم یک معلم به این صورت من را تخریب کند و زنگ های بعدش را با چشمان قرمز در کلاس ها آرام بنشینم، و به هیچ پاسخی برای این معلم فکر نکنم؟ رضوان میگفت« تو از این معلم یاد بگیر که چنین معلمی نشی» درست هم میگفت. اما عصبانیت من بیشتر از آن است که تنها با الگو نگرفتن از این معلم حل شود...
احتمالا سومین دلیل امروز مدرسه نرفتنم این باشد که فردا با زهرا ارائه اجتماعی داریم و تقریبا هیچ غلطی نکردیم. زهرا جمعه به من گفت در طول هفته نمیتواند کمکی کند و جمعه هم کار زیادی پیش نبردیم. پس من قطعا به زمانی نیاز داشتم تا استرسم را که فوران کرده است جمع و جور کنم و نمودار بکشم و تحقیق کنم و آماده بشوم.
و از آن جایی که کتاب خواندن، همیشه دلیلی موجه برای من حساب میشود، بخش زیادی از زمانی را که مدرسه نرفته ام را به کتاب خواندن اختصاص خواهم داد و این پنجمین دلیل موجه است.
ششمین دلیل این میتواند باشد که بالاخره سراغ سریال عزیزم بروم و با خیال راحت بنشینم و از دیدن بی استرسش لذت ببرم؛)
هفتمین، و آخرین دلیل موجه من، که احتمالا همان دلیلی است که مدرسه میداند، مریضی من است. من مریض شده ام و نمیتوانم به مدرسه بروم:دی