جدی جدی تمام شد!
شهریور به سختی آخرین نفس های خود را میکشد. آخرین شب تابستان است. شهریور را در بستر بیماری میبینم. بیماری که ماسک تنفس به روی صورتش است و به سختی نفس میکشد. پاییز، پشت در Icu آشفته قدم میزند. با هر قدم که بر میدارد، فضای سرد و سفید بیمارستان از برگ های نارنجی پر میشود. پاییز اشک میریزد و از پشت پنجره به تابستان مینگرد. مهر، آبان و آذر، بی قرار روی صندلی پوشانده شده از برگ های نارنجی و قرمز بیمارستان نشسته اند. دکتر از بخش بیرون می آید. چشمان دکتر، مانند برگ های پاییز قرمز شده اند و ماجرا را مشخص میکنند. بهار با نسیم خنکی سر میرسد و تابستان را که حالا چشمانش را بسته است بدرقه میکند. زمستان با دانه های برف، مسیر را برای برانکارد تابستان زیبا میکند. و پاییز اشک ریزان، اطراف تابستان را با زیباترین برگ هایش پر میکند...
...............
از همان بچگی هایم عاشق پاییز بودم. عاشق برگ های خش خشی نارنجی، عاشق صدای قار قار کلاغ، عاشق دانه های قرمز انار، عاشقخنکی سر صبح وعاشق آهنگ «باز آمد، بوی ماه مدرسه...»
هنوز هم عاشق همه شان هستم، به غیر از مورد آخر. امشب، شب آخر تابستان است. عزا گرفته ام. سال های قبل را به خاطر می آورم که شب اول مهر از ذوق دوباره مدرسه رفتن، تا صبح خواب بر چشمانم نمی آمد و با شوق به فردایش فکر میکردم. حال برای شروع دوباره مدرسه عزا گرفته ام. خواهرم پایکوبی میکند و با شادی برای اول مهر ثانیه شماری میکند. دلم دنیای شیرین یک کلاس اولی را میخواهد.
...............
شب آخر تابستان است و من سوال پررنگی در ذهنم دارم. « واقعا این تابستون چی کار کردم؟ »
تابستان سال قبل، فقط و فقط کتاب خواندم. آن قدر کتاب خواندم که تا مدت ها کِیفم کوک بود و دیگر چیزی از دنیا نمیخواستم. سال پیش تصمیم داشتم تابستان بعدی رکوردم را بشکنم. اما چه کسی میدانست که تابستان امسال همچین خواهد شد. شب آخر تابستان است و لیست تمام کارهایی که دوست داشتم در تابستان انجام بدهم را پیدا کرده ام. هیچ کدامشان را انجام نداده ام. نه آن قدری که دوست داشتم کتاب خواندم و آن قدر که مشتاق بودم متن نوشتم. نه پیش تسنیم رفتم و نه آشپزی کردم. به لیست هزاران کاری که نکرده ام خیره میشوم. آخرین شب تابستان است و من محتاج تابستانی دوباره ام.
...............
شب آخر تابستان است و من غرق در عالم دیوانگی خود هستم. قسمتی از وجودم هنوز باور نکرده است که امشب شب آخر تابستان است و هنوز جرئت غمگین بودن ندارد، اما بخش دیگری، های های گریه میکند و برای آغاز سال تحصیلی، غمگین است.