سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیچستانِ نوجوانی

خاطرات نوجوانی حلی که تصمیم دارد هیچ‌وقت فراموش‌شان نکند...
نظر

امشب آخرین شب قدر است. من سردرگم هستم و یک عالمه کار ریخته روی سرم. اعصابم خورد شده است که نمیتوانم تکلیف زیست را بنویسیم و مهلت ارسال اش هم تمام شده است. تکلیف دینی هم نمیدانم باید برایش چه کار کنم. از آن طرف مدرسه متن من را در کانالش گذشته اما با آن عکسی که اصلا دوستش نداشتم و یک تکه از متن ام هم تغییر دادن. من بخاطر رضوان دارم میرم دبیرستان امام صادق تا شب قدر پیش اون باشم ولی پیام داده میگه من اونجا باید کاری باشم و نمیتونم پیشت باشم. بابت همه ی این ها یکهویی پیش آمده دارم دیوونه میشم و نمیدونم باید چی کار کنم. این آخرین شب قدر است و من اصلا حال و حوصله این را ندارم که بخوام برای آخرین بار دعاهایم را کنم. من نیاز به فرصت بیشتری دارم. دوست ندارم با این حال کلافه ام جوشن کبیر رو بخونم و همینطوری بی حوصله باشم و الکی الکی این شب را بگذرونم. من برای بار هزارم به شدت سردرگم هستم...