داشتم کیف مدرسه ام را زیر و رو میکردم و کتاب هایی که هنوز تویش بود را بیرون میریختم که از لای کتابِ زبانم کاغذی افتاد بیرون؛ یادم افتاد که در کلاس زبان خسته شده بودم و برایت متن مینوشتم:«
تو در اتاق معلم ها نشسته ای و بلند بلند میخندی، خنده هایت امید رفتن من به کلاس های دیگر است، خنده هایت انگیزه بخش است، خنده هایت به من میگویند که هنوز هم آدم بزرگ هایی وجود دارند که مثل تو خشک نباشند و بلند بلند بخندند و دنیای نوجوان ها را درک کنند.
هرگز فراموش نمی کنم زنگ تفریح هایی را که به امید شنیدن صدای خنده هایت کنار درِ دفتر معلم ها نشسته ام و وقتی خندیدی صدای خنده هایت تمام بدنم را شاد کرد و خستگی تمام کلاس ریاضی ها را از بدنم دور کرد. ارسانی کنارم نشسته است و میگوید با این خودکارِ صورتی سر کلاس زبان چی مینویسی؟ اگر میس بفهمه کله ات کنده است ها! و وقتی میگویم دارم برای تو متن مینویسم میگه خیلی جو گیری، شاید راست میگوید اما خنده هایت واقعا برای خودشان دنیایی دارند. خنده هایت هم مثل خودت، اسم ات، خط ات، حرف هایت و تمامی کار هایت خاص هستند.
من تو را دوست دارم، خیلی خیلی دوست دارم»
این، متنی بود که در کلاس زبان برایت نوشتم.
پ.ن: این متن مخاطب خاص دارد...