ناخودآگاه دارم سعی میکنم شبیه ش باشم!
وقتی تکلیف کلاس دینی مون نوشتن درباره الگو مون بود، میدونستم منظور معلم مون این است که یکی از پیامبر ها یا حضرت زهرا که الگو مون هستند رو بنویسیم، ولی من که الگو اینطوری ندارم!!
میخواستم الگوی واقعی ام رو بنویسم ولی بعد گفتم نه و فقط در یک صفحه از دفترم نوشتم من الگو ندارم، هر چند در مغزم جمله ی دیگری هم اضافه کردم: من از امام ها و پیامبر ها فعلا الکویی ندارم که بتوانم بنویسم، الکویی که شما می خواهید درباره اش بنویسم الگو من نیست!
الگوی من زنی است که از نوجوانی متن های فوق العاده مینوشت، دختری بازیگوش و مهربان!
دختری که شباهت من به اون بسیار زیاد است، دختری که راهی که من میخواهم بروم را رفته است و من انگار بزرگی خودم را دیده ام!
توانسته ام الگویم قرارش بدهم چون در متن نویسی و رشته انسانی و ادبیات عالی از ایشان می آموزم و در بیشترین سعی هستم تا شبیه الگویم شوم، شاید از نظر معلم دینی مان یا آدم های دیگر اشتباه باشد داشتن الگویی بجز حضرت زهرا و پیامبر ها اما الگوی من ایشون هستند.