• وبلاگ : هيچستانِ نوجواني
  • يادداشت : سفر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 3 نظر

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    و نکته? بعدي اينکه حرف‌خودت رو به خودت برمي‌گردونم، توي خودت نريز!!

    حدس مي‌زدم ناراحت باشي اما نه تا اين حد. همون طور که اشاره کزدي واقعا در ظاهر تلاش مي‌کردي چيز ديگه‌اي بگي.. در حالي که به نظمر خودش رشده و واااقعا اگر فبه اين فکر کنيم که صرفا با حضور دو بزرگوار خوش مي‌گذره و اگر نباشن همه چيز خاکستريه، لابد اوضاع بهتر مي‌شه.
    و اميدوارم با اينکه تلخه، و مرور خاطرات پارسال مطمئنم کرد سفر بدون‌ خانم اصلا سفر نيست، قراره اون‌قدر مي‌شه هم خوش بگذره.

    مي‌شه هم فاصله کمک کنه. اينا براي من بودن، من نمي‌گم تو هم بايد همين حس رو داتشه باشي و لا غير. فقط مي‌خواستم تجربه‌م رو بهت بگم تا بدوني چيزي عجيب‌تر از تو هم هست.
    اول سلام بر تو حلي عزيز
    ممنونم براي نامه بازي‌کوتاه‌مان در عربي روش که بسيار دوست‌ش دارم، ان‌شاءالله که هرگز فراموش‌ش نکنم.
    و دوم بايد عذرخواهي جانانه‌اي بکنم براي تأخيرهاي مداوم و خواهش‌هاي مستمر تو براي حضور در وبلاگ..
    تلاش کردم کاملاً جدي و از ديد تو اين متن را بخوانم. راستش را بگويم من خانم گلزاري را، بهتر است بگويم مادرم را، کسي که عنوان جوجه را به ما نسبت داد و کاره کرد شيفته‌ش شويم بسيار دوست دارم اما خودت خوب مي‌داني همين حسي را که تو داري من به چه کسي داشتم.
    شنبه، از همان موقعي که متوحه شدم مي‌خواهند خبر سفر را بهمان بدهند بدجوري ذوق داشتم چون مطمئن بودم باهامون ميان اما وقتي انگار دنيا روي سرم خراب شد و همه? ذوقم ناگهان ناپديد شد که شنيدم نيستن. نمي‌تونستم باور کنم. براي همين از خانم قاسم‌پور خواهش مي‌کردم چيزي بگن که قانع‌م کنه. آخرين لحظه که داشتن از کلتس مي‌رفتن گفتن حالا ببينيم چي مي‌شه. تنها اميد من شده بود همون جمله. يادآوري‌ش در تمام طول روز کورسوي اميدي در دلم زنده مي‌کرد و اميدوارم بودم اين حرف‌ها مثل پارسال که به جاي ساري مي‌گفتند سوري که مثلا نيستند اما در نهايت بودند شوخي‌ست.
    وقتي يک‌شنبه به قصد قتل‌شان هجوب بردين سمت‌شام نتوانستم همراهي‌تان کنم چون نمي‌توانستم نظر حقيقي‌ام را بگويم. فقط تلاش مي‌کردم چيزي نگويم و خودم را آرام کنم که لابد بدون ايشون هم خوش مي‌گذره.. خلاصه
    بذار خلاصه‌ش رو بگم‌.
    حلمي
    من نه مي‌تونستم تصور کنم سفر بدون خانم چطوري مي‌شه نه مي‌خواستم اين کار رو کنم. برام بي‌نهايت غيرقابل باور بود. دقيقا همين چيزايي رو که نوشته بود تک به تک تجربه کردم و گذروندم. اما شايد باورت نشه.. حالا دقيقا به همون اندازه که براي نبود‌شون ناراحتم خوشحالم از اينکه نيستن!! مي‌دونم ممکنه باور نکني چون خودم هم در شکم هنوز اما واقعيته.
    متوجه شدم همونقدر که حضورشون مفيد بود و هر لحظه چيزي بهمون ياد مي‌دادن انگار نبودشون هم براي من حداقل رشده.