• وبلاگ : هيچستانِ نوجواني
  • يادداشت : کارنامه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    مثل هميشه.
    انيقدري خاص نوشتي که حرفي باقي نمي‌مونه تا در موردت استعدادت توي *نوشتن* چيزي بگم.
    اما خب ميخواستم بگم من هر چيزي بگم فکر‌کنم فايده اي نداشته باشد فقط خودم بيشتر مي‌سوزم از اطنکه کاري نکردم. فقط روي يکي از نکات توي متنت خيلي ناراحت شدم و بهم برخورد!
    هر چيز مي‌خواي بگي، بگو؛ اما اينکه بگي من تمام روياهايم هيچ است و فلان حساسيت من است. من روي آينده‌ي تو که جز معلمي فوق العاده نيست حساسم. همينطور که روي آينده‌ي درخشانم کنار تو حساسم و هر کسي عئر از اين رو بگه برخورد جدي‌اي باهاش مي‌کنم.
    هر چي مي‌خواي بگي بگو اما نگو من تمام روياهايم به باد رفت و باختم،
    بگو: مي‌تونم؛ با اينکه الان باختم.
    نمي‌شينم چون به رضوان گفتم من هم مي‌خواهم ننشتن را تمرين کنم...
    پس *وفادار* باش. قول بده نشيني. هر وقت از هم جدا شديم يادت بايد بمونه که مي‌توني و ننشيني. من فقط همين رو مي‌خوام.
    انيکه بگي باختم، *اما* بلند مي‌شم. چرا بلند مي‌شم؟ چون سخته اما وقتي بلند شم بايستم مي‌شم يه قهرمان کوچولو.
    قراره بعدا به بقيه يه زندگي قهرمان رو نشون بدم. قراره معلم کلي انساني باشم که توي مرحله‌ي خيلي خاص و حساسي از زندگيشون هستند که اون هم چيزي جز نوجووني نيست‌. با خودت بگو اونا اول راه هستن اما من که قبلاً يه نقص توي خودم پيدا کردم، روزي فکر نکردم بلکه مطمئن بودم که همه چيز، *هممممه چيز* تموم شده اما با هر سختي اي بود دوباره پاشدم و دوباره تلاش کردم ننشستن رو اون وقت به دانش آموز هام براي ميخ داشتن صندلي‌شون حق مي‌دم.
    صفتي که من به تو مي‌شناستم! تو از نستشن بدت مياد. اينقدر که انگار هر صندلي‌اي که رنگ حلي رو به خودش مي‌گيره ميخ در مياره
    ...
    پاسخ

    چرا به اين واقعيت پي نميبري که نوشتن همه چيز نيست و نميشه هيييييچ کاري باهاش کرد؟ رضوان، نوشتن خوبه اما وقتي هيچ کاري به غير از اون رو خوب انجام ندي، ديگه نوشتن هم برات بد ميشه. تابستون سال پيش، خانواده ام به من فقط هفته اي اجازه ميدادن يه کتاب بخونم. بنظرت چرا؟ چون فقط و فقط کتاب ميخوندم. درسته نميتونن نوشتن رو ازم بگيرن، اما ميتونن دوباره کتاب هام رو بگيرن که...! ببين تو که درست خوبه، اگر بنويسي، فوق العاده است. اما من ديگر به درد نوشتن هم نميخورم رضي. نکته دوم، ممنونم که روي آينده خودم و خودت حساسي، اما اگر قرار باشه واقع بينانه بگم، احتمالا هيچوقت نتونم معلم بشم، ميدوني چرا؟ چون کسي که ميخواد معلم بشه درسش خوبه. رضي متاسفانه الان درسه که زندگي رو ميسازه. فکر ميکني چرا گريه ميکردم؟ چون گند خورده به همه چي. اوضاع خونه و اثاث کشي مون و... برام بس بود، اين رياضي کوفتي هم اضافه شد. ميخوام ننشستن رو تمرين کنم، چون به هم قول داديم، اما...! ميتونم گفتن هاي الکي هم هيچ تأثيري ندارد. گفتي بلند شم، رضوان، اگر توي گل گير کرده باشم چي؟ من دوست دارم بلند بشم اما بدجوري گير کردم. بهت قبلا هم گفتم که داستان قهرمان بودن من، با بقيه قهرمان ها فرق داره. اشتباهي قهرمانم. يه قهرمان الکي. کاش ميشد يه روز اينا رو به دانش آموزام ميگفتم. کاش. کاش. کاش. ديگه همه چي داره برام کاش ميشه. آره از ننشستن واقعا بدم مياد. جمله آخرت خيلي جذابه، دارم بهش فکر ميکنم...