• وبلاگ : هيچستانِ نوجواني
  • يادداشت : کارنامه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + Tasnim 
    سلام حلماي عزيزم) راستش اومدم بهت بگم نه آينده ات ربطي به اينا نداره ولي يادم اومد خود من وقتي اين رو مي شنوم حتي حالم رو خوب نميکنه چون براش تلاش کردم استرس کشيدم بيدار موندم و يه دفعه هيچ بشه ؟ نميتونم بگم اينا هيچ ربطي به آينده نداره اما منظور از اين ها ، تلاش هاي توعه! نه نمرات))) اگه سيستم آموزشي تغييري نکنه واقعا نمرات الان مهم نيست بلکه متوسطه دوم مهمه اما تلاشت مهمه که سبک درس خوندن خودت رو پيدا کني يا کلا هر چيزي. بهت اطمينان ميدم اگه تلاش کنيم يه جايي جواب تلاش هامون رو ميگيريم..از يه آدمي يه چيزي شنيدم ، نمي‌دونم چجوري ميتونم منتقلش کنم چون اون واقعا تجربش کرده بود حرفاش انرژي خاصي داشت .. چيزي که گفت اين بود؛ من خيلي جاها تلاش کردم نا اميد شدم هيچ شدن تلاشمو ديدم اما يه دفعه همه چي کنار هم جواب داد و من به هدفم رسيدم:) مي‌خوام فقط بهت بگم کاملا حست و نگراني هات رو درک کردم. و يه نظرم خوندم‌ که گفتي بودي نوشتن هيچي نميشه؛ حرفت رو رد نميکنم چون نويسنده هاي زيادي رو ديدم که سال ها بعد معروف شدن اما ارزش نوشته ها خيلي بيشتر از ايناست که صرفا معروف شدنش مهم باشه) مطمينم مي‌دوني چه حس زيبايي به آدما ميدن و تاثير گذارند
    دوستت دارم و مراقب خودت باش
    پاسخ

    سلام تسنيم جونم:) نميدوني چقدر با خوندن نظرت خوشحال شدم. من رو بردي تو آسمونااا، پيامت سرشار از آرامش بود برام. خيلي خيلي خيلي ممنونم ازت. تسنيم بدجوري دلم برات تنگ شده. چقدر خوشحال شدم که رفتيد کيش. حسابي خوش بگذرونيد ا. وقتي اومديد تهران که برگرديد، يکم اينجا بمونيد با هم بريم بيرون حسابي خوش بگذرونيم. تازه اينجا کافه هم داره:دي) اميدوارم زود زود ببينمت و يک عالمه با هم حرف بزنيم. منم خيلي دوستت دارم و باز هم ميگم که پيامت خيلي خوشحالم کرد.
    چقدر ميتونم درکت کنم. کاش ميتونستم الان در آغوشت بگيرم و با هم از همه ي اينها فرار کنيم. متاسفم من توي دلداري خوب نيستم. اميدوارم اوضاع به روال قابل قبول خودش برگرده عزيزجان. تا حدي که ديگه بهش اهميت ندي چون حالا با جوهر گذشته نوشته شده... و چه چيزي ميتونه جوهر گذشته رو پاک کنه؟ به اين فکر کن که تنها کاغذي که ميتونه ارزشتو مشخص کنه، اون کاغذيه که توش کلمه ها و متن هاي قشنگت رو روش مياري.
    پاسخ

    نميدوني چقدر از حرفات دلم آروم گرفت. در دلداري عالي هستي، ولي هيچوقت نفهمي که هر بار با خواندن نظر هايت چقدر من را آروم ميکني. ممنونم ازت.
    طبيعيه که غمگيني. ولي خيلي زود درست مي‌شه.
    پاسخ

    ممنونم که درکم ميکني. کاش درست شدني بود. باورم نميشه در اين حد فارسيمو هم گند زدم!
    مثل هميشه.
    انيقدري خاص نوشتي که حرفي باقي نمي‌مونه تا در موردت استعدادت توي *نوشتن* چيزي بگم.
    اما خب ميخواستم بگم من هر چيزي بگم فکر‌کنم فايده اي نداشته باشد فقط خودم بيشتر مي‌سوزم از اطنکه کاري نکردم. فقط روي يکي از نکات توي متنت خيلي ناراحت شدم و بهم برخورد!
    هر چيز مي‌خواي بگي، بگو؛ اما اينکه بگي من تمام روياهايم هيچ است و فلان حساسيت من است. من روي آينده‌ي تو که جز معلمي فوق العاده نيست حساسم. همينطور که روي آينده‌ي درخشانم کنار تو حساسم و هر کسي عئر از اين رو بگه برخورد جدي‌اي باهاش مي‌کنم.
    هر چي مي‌خواي بگي بگو اما نگو من تمام روياهايم به باد رفت و باختم،
    بگو: مي‌تونم؛ با اينکه الان باختم.
    نمي‌شينم چون به رضوان گفتم من هم مي‌خواهم ننشتن را تمرين کنم...
    پس *وفادار* باش. قول بده نشيني. هر وقت از هم جدا شديم يادت بايد بمونه که مي‌توني و ننشيني. من فقط همين رو مي‌خوام.
    انيکه بگي باختم، *اما* بلند مي‌شم. چرا بلند مي‌شم؟ چون سخته اما وقتي بلند شم بايستم مي‌شم يه قهرمان کوچولو.
    قراره بعدا به بقيه يه زندگي قهرمان رو نشون بدم. قراره معلم کلي انساني باشم که توي مرحله‌ي خيلي خاص و حساسي از زندگيشون هستند که اون هم چيزي جز نوجووني نيست‌. با خودت بگو اونا اول راه هستن اما من که قبلاً يه نقص توي خودم پيدا کردم، روزي فکر نکردم بلکه مطمئن بودم که همه چيز، *هممممه چيز* تموم شده اما با هر سختي اي بود دوباره پاشدم و دوباره تلاش کردم ننشستن رو اون وقت به دانش آموز هام براي ميخ داشتن صندلي‌شون حق مي‌دم.
    صفتي که من به تو مي‌شناستم! تو از نستشن بدت مياد. اينقدر که انگار هر صندلي‌اي که رنگ حلي رو به خودش مي‌گيره ميخ در مياره
    ...
    پاسخ

    چرا به اين واقعيت پي نميبري که نوشتن همه چيز نيست و نميشه هيييييچ کاري باهاش کرد؟ رضوان، نوشتن خوبه اما وقتي هيچ کاري به غير از اون رو خوب انجام ندي، ديگه نوشتن هم برات بد ميشه. تابستون سال پيش، خانواده ام به من فقط هفته اي اجازه ميدادن يه کتاب بخونم. بنظرت چرا؟ چون فقط و فقط کتاب ميخوندم. درسته نميتونن نوشتن رو ازم بگيرن، اما ميتونن دوباره کتاب هام رو بگيرن که...! ببين تو که درست خوبه، اگر بنويسي، فوق العاده است. اما من ديگر به درد نوشتن هم نميخورم رضي. نکته دوم، ممنونم که روي آينده خودم و خودت حساسي، اما اگر قرار باشه واقع بينانه بگم، احتمالا هيچوقت نتونم معلم بشم، ميدوني چرا؟ چون کسي که ميخواد معلم بشه درسش خوبه. رضي متاسفانه الان درسه که زندگي رو ميسازه. فکر ميکني چرا گريه ميکردم؟ چون گند خورده به همه چي. اوضاع خونه و اثاث کشي مون و... برام بس بود، اين رياضي کوفتي هم اضافه شد. ميخوام ننشستن رو تمرين کنم، چون به هم قول داديم، اما...! ميتونم گفتن هاي الکي هم هيچ تأثيري ندارد. گفتي بلند شم، رضوان، اگر توي گل گير کرده باشم چي؟ من دوست دارم بلند بشم اما بدجوري گير کردم. بهت قبلا هم گفتم که داستان قهرمان بودن من، با بقيه قهرمان ها فرق داره. اشتباهي قهرمانم. يه قهرمان الکي. کاش ميشد يه روز اينا رو به دانش آموزام ميگفتم. کاش. کاش. کاش. ديگه همه چي داره برام کاش ميشه. آره از ننشستن واقعا بدم مياد. جمله آخرت خيلي جذابه، دارم بهش فکر ميکنم...